آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد. (آنندراج). آنکه در جنگ پیشی کند. آنکه در رزم پیشی گیرد و تقدم جوید. سابق در حرب بر دیگران: نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ. فردوسی. در آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. فرخی. باری بس است طاقت ما را، ترا که گفت سر خیل فتنه کن مژۀ پیش جنگ را. سالک قزوینی (از آنندراج). ، آن حصه از لشکر که در مقدمۀ لشکری بزرگ است سواران پیش جنگ، که در صف پیشین نبرد واقعند
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد. (آنندراج). آنکه در جنگ پیشی کند. آنکه در رزم پیشی گیرد و تقدم جوید. سابق در حرب بر دیگران: نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ. فردوسی. در آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. فرخی. باری بس است طاقت ما را، ترا که گفت سر خیل فتنه کن مژۀ پیش جنگ را. سالک قزوینی (از آنندراج). ، آن حصه از لشکر که در مقدمۀ لشکری بزرگ است سواران پیش جنگ، که در صف پیشین نبرد واقعند
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد کسی که در رزم پیشی کند در سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. (فرخی)، آن حصه از لشکر که در مقدمه لشکری بزرگ است سوارانی که در صف پیشین نبرد جای گیرند: با وجود کثرت سپاه و قلت غازیان رزمخواه بمجرد آنکه آواز نفیراز عقب قلب بر آمد و دلاوران پیش جنگ دلیرانه پیش آمدند پای ثبات و قرارشان متزلزل گشته
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد کسی که در رزم پیشی کند در سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. (فرخی)، آن حصه از لشکر که در مقدمه لشکری بزرگ است سوارانی که در صف پیشین نبرد جای گیرند: با وجود کثرت سپاه و قلت غازیان رزمخواه بمجرد آنکه آواز نفیراز عقب قلب بر آمد و دلاوران پیش جنگ دلیرانه پیش آمدند پای ثبات و قرارشان متزلزل گشته
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
پیشاهنگ. (از: پیش و آهنگ، بمعنی کش و کشنده) پیشرو قافله و کاروان و لشکر. آنکه پیش پیش لشکر و قافله رود. (غیاث). مقدمه. (دهار). آنکه زودتر از دیگر کاروانیان یا لشکریان روی به راه نهدو آن اعم است از آدمی یاستور و جز آن. آن استر یا اشتر یا چهار پای بارکش که پیشاپیش رود و هر حیوانی که سرگروه و پیشرو نوع خود باشد. (برهان) : الا یا خیمگی خیمه فروهل که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل. منوچهری. برفتن باز می کوشم چه سود است نیابم ره که پیش آهنگ دوداست. نظامی. دگر ره بود پیشین رفته شاپور به پیش آهنگ آن بکران چون حور. نظامی. چونکه گله باز گردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ میدارد جرس. سعدی. ره خوابیده در دامان این صحرا نمی ماند مرا گر کاروان سالار پیش آهنگ گرداند. صائب. شانی ! از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی ست در قطار بختیان عشق پیش آهنگ باش. شانی. نخراز، بز پیشرو گله و رمۀ گوسفندان و عرب کراز گویند. (برهان). نهاز، پیش آهنگ رمه. مئم، پیش آهنگ شتران قافله. (منتهی الارب) ، پیشاهنگ. نام دسته ای از جوانان که به تربیتی خاص و مرامی مخصوص پرورش یافته باشند. الکشافه. رجوع به پیش آهنگی شود
پیشاهنگ. (از: پیش و آهنگ، بمعنی کش و کشنده) پیشرو قافله و کاروان و لشکر. آنکه پیش پیش لشکر و قافله رود. (غیاث). مقدمه. (دهار). آنکه زودتر از دیگر کاروانیان یا لشکریان روی به راه نهدو آن اعم است از آدمی یاستور و جز آن. آن استر یا اشتر یا چهار پای بارکش که پیشاپیش رود و هر حیوانی که سرگروه و پیشرو نوع خود باشد. (برهان) : الا یا خیمگی خیمه فروهل که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل. منوچهری. برفتن باز می کوشم چه سود است نیابم ره که پیش آهنگ دوداست. نظامی. دگر ره بود پیشین رفته شاپور به پیش آهنگ آن بکران چون حور. نظامی. چونکه گله باز گردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ میدارد جرس. سعدی. ره خوابیده در دامان این صحرا نمی ماند مرا گر کاروان سالار پیش آهنگ گرداند. صائب. شانی ! از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی ست در قطار بُختیان عشق پیش آهنگ باش. شانی. نخراز، بز پیشرو گله و رمۀ گوسفندان و عرب کراز گویند. (برهان). نهاز، پیش آهنگ رمه. مئم، پیش آهنگ شتران قافله. (منتهی الارب) ، پیشاهنگ. نام دسته ای از جوانان که به تربیتی خاص و مرامی مخصوص پرورش یافته باشند. الکشافه. رجوع به پیش آهنگی شود
در مشق سربازان بجلوی روآوردن تفنگ بطور عمودی. تفنگ راست ایستانیده را از جانب راست بدن با دو حرکت مقابل صورت آوردن. تفنگ مماس با جانب راست بدن را با حرکتی اندکی ببالا سپس با حرکتی دیگر بپیش روی آوردن. روبروی صورت و موازی قامت آوردن تفنگی که مماس پهلوی راست است با دو حرکت
در مشق سربازان بجلوی روآوردن تفنگ بطور عمودی. تفنگ راست ایستانیده را از جانب راست بدن با دو حرکت مقابل صورت آوردن. تفنگ مماس با جانب راست بدن را با حرکتی اندکی ببالا سپس با حرکتی دیگر بپیش روی آوردن. روبروی صورت و موازی قامت آوردن تفنگی که مماس پهلوی راست است با دو حرکت
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق، نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنه آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خو
عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق، نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنه آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خو